بیوگرافی حمید فرخ نژاد :

حمید فرخ نژاد متولد سال ۱۳۴۸ در آبادان است ،بازیگر، فیلمنامهنویس و کارگردان سینما و تلویزیون است.او تحصیل کرده رشته کارگردانی تئاتر در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. فرخ نژاد فعالیت خود را در سینما به عنوان دستیار کارگردان آغاز کرد. در سال ۱۳۶۹ با بازی در فیلم در کوچههای عشق ساخته خسرو سینایی بازیگری را در سینما آغاز کرد.حمید فرخ نژاد در سال ۱۳۷۸ بازی در فیلم عروس آتش که دومین فیلم کارنامه سینماییاش بود که آغاز درخشش او در سینما به حساب میآید. بازی در این فیلم سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را در هجدهمین جشنواره فیلم فجر برایش به همراه آورد. فیلمنامه این فیلم که توسط فرخ نژاد و سینایی بود نیز سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را نیز برایش به همراه آورد.حمید فرخ نژاد سال۸۸ با دوفیلم به رنگ ارغوان و آتشکار در جشنواره حضور داشت. هردو این فیلمها از فیلمهای مطرح اواخردهه ۸۰محسوب می شوند. بازی فرخ نژاد در هردو فیلم با تحسین بی سابقه منتقدان مواجه شده است . آتشکار محسن امیر یوسفی نیز که از کمدیهای متفاوت ایران است. این بازیگر مطرح سینمای ایران کار صداپیشگی انیمیشن قلب سیمرغ راانجام داده است . تجربه ای جالب و متفاوت برای فرخ نژاد در فیلمی که نسبت به موفقیت آن امیدهای بسیاری وجوددارد. بازیگرانی چون سعید راد و بهرام رادان به تمجید از فرخ نژاد پرداخته اند . بهرام رادان در یادداشتی اختصاصی از حمید فرخ نژاد تمجید کرده است . سعید راد نیز در یادداشت دیگری که در ماهنامه همشهری ۲۴ منتشر نموده به تحسین از بازی فرخ نژاد در فیلم به رنگ ارغوان پرداخته است .
.jpg)
فیلم نگار:
بازیگر:
فیلمهای سینمایی :
۱۳۶۹ در کوچههای عشق (خسرو سینایی)
۱۳۷۸ عروس آتش (خسرو سینایی)
۱۳۸۰ ارتفاع پست ( ابراهیم حاتمیکیا)
۱۳۸۱ تب (رضا کریمی)
۱۳۸۳ به رنگ ارغوان (ابراهیم حاتمیکیا)
۱۳۸۳ طبل بزرگ زیر پای چپ ( کاظم معصومی)
۱۳۸۴ صحنه جرم، ورود ممنوع (ابراهیم شیبانی)
۱۳۸۴ چهارشنبه سوری (اصغر فرهادی)
۱۳۸۶ حقیقت گمشده (محمد احمدی)
۱۳۸۶ آتشکار (محسن امیریوسفی)
۱۳۸۷ پوسته (مصطفی آلاحمد)
۱۳۸۷ پوست موز (علی عطشانی)
۱۳۸۷ حریم (سیدرضا خطیبی سرابی)
۱۳۸۸ همبازی (غلامرضا رمضانی)
۱۳۸۸ شب واقعه (شهرام اسدی)
۱۳۸۸ بیداری رویاها (محمدعلی باشه آهنگر)
۱۳۸۸ دموکراسی تو روز روشن (علی عطشانی)
۱۳۸۸ شکلات داغ (حامد کلاهداری)
۱۳۸۹ شب و قسم به دلتنگی
نویسندگی، کارگردانی و تولید :
۱۳۷۶ کوچه پاییز (خسرو سینایی) – مدیر تولید
۱۳۷۸ عروس آتش (خسرو سینایی) – فیلمنامهنویس
۱۳۷۹ سفر سرخ – فیلمنامهنویس و کارگردان
تئاتر :
۱۳۸۲ شب هزار و یکم (بهرام بیضایی) – بازیگر
مجموعههای تلویزیونی
۱۳۸۹ گمشده – - بازیگر مهمان
۱۳۸۹ حبیب – (داریوش یاری) – تله فیلم
۱۳۸۹ قلب یخی (اولین سریال بخش خصوصی ایرانی شامل سه فصل ۱۲ قسمتی ) – (محمدحسین لطیفی) – بازیگر
۱۳۸۶ حلقه سبز – (ابراهیم حاتمیکیا) – بازیگر
جوایز :
- سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین فیلمنامه در هجدهمین جشنواره فیلم فجر برای فیلم عروس آتش – (۱۳۷۸)
- تندیس جشن خانه سینما (بهترین فیلمنامه – بهترین بازیگر) برای فیلم عروس آتش – (۱۳۷۹)
- جایزه بهترین بازیگر جشنواره سینمای خانواده ارومیه برای فیلم ارتفاع پست
- جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کارلووی واری به طور مشترک (۲۰۰۰)
- جایزه بهترین بازیگر سال به انتخاب منتقدان مجله فیلم (۱۳۸۰ و ۱۳۸۱)
- جایزه بهترین بازیگر جشنواره فیلم مسکو برای فیلم طبل بزرگ زیر پای چپ (۱۳۸۴)
- جایزه بهترین بازیگر مرد در پنجاه و چهارمین جشنواره فیلم آسیا و اقیانوسیه برای فیلم شب واقعه (۱۳۸۹)
.........................................................................................................................................................................................................................
مصاحبه با حمید فرخ نژاد :

- آقای فرخنژاد، این روزها در حال همکاری با سازمان جهانی غذا هستید.به ما میگویید دقیقا چه فعالیتی دارید؟
سازمان جهانی غذا برنامه ویژهای دارد و از ما خواست راهکاری به آنها ارائه کنیم تا برنامههایشان بهتر شناخته شود. ما با خانه سینما مطرح کردیم و قرار شد از این برنامه حمایت کنند. بر همین اساس روزی را تعریف کردیم با عنوان روز «همبستگی هنرمندان با برنامههای سازمان جهانی غذا»؛ مقدمات این کار در خارج از ایران هم انجام شده است. دوستان و همکاران زیادی لطف کردند و از این برنامه حمایت کردند. آقایان عزت الله انتظامی، رضا کیانیان، علیرضا شجاعنوری، حمید جبلی، بهرام رادان، حامد بهداد و خانم بهاره رهنما و خیلیهای دیگر و همینطور آقای میرکریمی مدیر خانه سینما با ما همکاری کردند. البته این فاز اول کار است. الان زمان خوبی نیست و خیلیها یا مسافرت هستند یا سر ضبط. مطمئنا در آینده افراد بیشتری هم به گروه اضافه خواهند شد. شکل کار به این صورت است که بچهها در مقابل دوربین قرار میگیرند و از برنامههای جهانی غذا، حمایت میکنند.
- کارگردانی کار بر عهده شماست؟
کارگردانی که نه اما کارهای اجرایی این برنامه بر عهده من است. ضبط کار در یک روز قرار است انجام بگیرد و در حال حاضر مشغول جمعآوری وسایل و ابزار هستیم. بعد از آن هم قرار است برای حمایت از برنامه جهانی غذا، پوسترها و تابلوهای تبلیغاتی تهیه شود. این برنامه بیشتر برای آوارگانی است که در اردوگاهها به سر میبرند؛ در ایران ساکنان این اردوگاهها بیشتر عراقیها و افغانیها هستند. بچهها هم مثل همیشه در کارهای خیر پیش قدم شدند تا کار به خوبی انجام شود. این برنامه قرار است در محل خانه سینما برگزار شود.
- پیش از این هم کارهایی از این شکل را انجام دادهاید؟
همیشه اگر امکانش باشد و پیشنهاد شود در چنین برنامههایی شرکت میکنم. مثل فاجعه بم که با دوستانم برای بازماندگان زلزله کمکهایی جمعآوری کردیم. کلا هر بار که چنین برنامههایی پیشنهاد شده یا پیش آمده، من حتما شرکت کردهام.
- انگیزههای شخصیتان چیست؟
چنین برنامههایی زیاد اتفاق میافتد و ما میبینیم که برخی از هنرمندان فعالترند و بعضی کمتر. مسلما زمان برنامه خیلی اهمیت دارد. من خودم اگر وقت داشته باشم، مثل الان، حتما در این قبیل کارها شرکت میکنم. فکر میکنم بقیه هم همینطور باشند. این برنامه هم هر چند که ویژه برنامه غذایی در ایران است اما ابعاد گستردهای دارد. زمانی که این کار به من پیشنهاد شد گفتم که بچههای سینما همیشه در کارهای خیریه پیشقدم بودهاند و بهتر است از آنها کمک گرفته شود. صنف بازیگرها هم چون در بین مردم شناختهشدهتر هستند، کمک آنها موثر خواهد بود. خوشبختانه آقای میرکریمی، مدیر خانه سینما، از این برنامه استقبال کرد و هر کدام از دوستان هم که در جریان کار قرار گرفتند بدون سوال و جواب و چون و چرا خیلی آسان و راحت اعلام حمایت کردند. سینماییها را در این قبیل برنامهها میبینیم که خیلی فعال هستند. دقیقا، پیش از این در مراسم جمعآوری کمک برای بازماندگان زلزله بم حمایت همه این دوستان را دیده بودیم. همه طیف بازیگرها بدون هیچ ادعایی در آن سرمای هوا پای صندوقها میایستاندند و کمکهای مردمی را جمع میکردند. حتی بازیگران تجاری ما که بالاخره از حساب کتاب خیلی خوب سر در میآورند، آمدند و در برنامه سهیم بودند. شاید عدهای برای کارهای تجاری خیلی سختگیرانه عمل کنند اما همانها برای کمک به زلزلهزدگان بیهیچ چشمداشتی حاضر شدند.
- شما در کل، مسائل اجتماعی را دنبال میکنید؟ مسائلی که در ایران و جهان پیش میآید برایتان مهم است؟
حتما، سعی میکنم اخبار و تحولات اجتماعی را پیگیری کنم.
- نسبت به این مسائل حساس هستید؟ مثلا در کوچه و خیابان.
بله. گاهی پیش آمده که بر سر همین مسائل و به خصوص در مورد رانندگی دعوایم هم شده است! خیلیها به سادگی از کنار مسائل میگذرند اما من نمیتوانم. با طرف مقابل وارد بحث میشوم که گاهی کار بالا میگیرد. متاسفانه خیلی از کارهای نادرست در جامعه ما جا افتاده و خیال میکنیم که جزو فرهنگمان است.
- و شما خودتان را در قبال این مسائل مسوول میدانید؟
همه ما در این مسائل مسوولیم. چند وقت پیش ماشینم را در خیابان پارک کرده بودم. صاحب مغازه تابلوی تبلیغی را روی یک پایه میلهای و روی درخت نصب کرده بود که روی ماشین من خط انداخت. وقتی به او اعتراض کردم، گفت: «خیال کردی اینجا آمریکاست؟!». آخر این چه طرز تفکری است؟ اگر وقت داشته باشم و بتوانم حتما در این موارد با طرف وارد بحث میشوم و دوستانه نصیحتش میکنم.
- به کاراکتر شما و نقشهایتان هم میخورد.
شاید، گاهی سیستم اینطور شکل گرفته و هر چقدر هم حرف بزنی، وقت تلف کردن است؛ مثل ادارات. مردم سالهاست که به این نوع کار کردن خو گرفتهاند. درست کردناش کار سختی نیست اما چون فکر میکنیم باید اینطوری باشد، تلاشی برای بهتر شدن آن انجام نمیدهیم.
- شما خیلی اهل سازش نیستید. درست است؟
نه و این گاهی برایم مشکل هم ایجاد میکند. در خیلی جاها قرار بر آن است که طرف مجیز بگوید و اگر نگوید دچار مشکل میشود. اما به نظر من نمیشود از چیزی بیخود تعریف کرد. بعضی وقتها خندهام میگیرد که میبینم مدیران فرهنگی کشور فکر میکنند با تغییرات کوچکی که ایجاد میکنند، باعث تغییرات بزرگی در کشور میشوند.
- فکر نمیکنیدیکی از مشکلات ناآشنایی مسوولان با واقعیتهای جامعه است؟
دقیقا. خیلیها تصورشان این است چیزهایی را که به شکل سنتی یاد گرفتهاند، جوان امروزی هم باید به همین شکل و حالت بپذیرد در حالی که اینطور نیست. جوان امروزی خیلی بیشتر از ما میداند و تحلیل میکند. در کل ما جامعه نقدپذیری نیستیم. نمونهاش فیلمها و سریالها است. تا اهالی یک صنف را نشان میدهی فوری عارض پیدا میکند. خود من هم که این حرفها را میزنم شاید جنبه نقد شدن را نداشته باشم. اگر کاری را اشتباه انجام دهیم که به هیچ وجه نقد را نمیپذیریم و اعتقاد داریم حرفی که میزنیم درستترین است و کاری که ما میکنیم، بهترین کار.
- شما خیلی رک هستید.این ویژگی همه جنوبیهاست؟
من اینطور هستم اما این کار کمی با روحیات بازیگری مغایر است. صراحت از ویژگیهای من است. چه در کار و چه در اجتماع. حرف و نظرم را خیلی راحت میگویم. شاید خیلیها از این قضیه خوششان نیاید. نمیدانم این جزو خصوصیات جنوبیهاست یا نه. آنها بیشتر در ابراز احساساتشان اغراق شده عمل میکنند. گاهی آنقدر به تو لطف میکنند که تعجب میکنی که پیش خودت میگویی من آنقدر با این رفیق نیستم که چنین کاری را برایم انجام میدهد و گاه از کار کوچکی آنقدر ناراحت میشوند که باعث تعجب میشود.
- رابطه پدرـ فرزندی شما چطور است؟ طبیعی است که پسر شما همه دنیا را در شما میبیند. دوست دارید روحیهاش چطور باشد؟
روحیه بچه قرار نیست بر اساس تربیت شکل بگیرد؛ آن مربوط به ذات ثابت خود انسان است. برخی آدمها ذاتا هنرمند هستند، برخی از بچگی آدمهایی فنی هستند. برخی ریاضی دوست دارند و بعضی دیگر درونگراتر هستند و به علوم انسانی علاقه بیشتری دارند. پسر من الان ۵-۴ سال دارد و این مسائل هنوز برایش قابل تشخیص نیست. وقتی بزرگتر شود خصوصیاتاش نمود بیشتری پیدا میکند. ولی خیلی از حالاتش شبیه خودم است. سر بعضی مسائل به شدت لجبازی و پافشاری میکند. خیلی دوست دارد همه چیز را تجربه کند؛ وقتی بگویی کاری را انجام نده، بیشتر سعی میکند انجامش دهد.
- شما دعوایش میکنید؟ نصیحتاش میکنید؟
جوانان و بچههای امروزی خیلی با ما فرق میکنند. من خودم از این کارها خوشم نمیآید. برای برقرای ارتباط با آنها باید به روز بود. من به واسطه سنام هر روز دارم از آنها فاصله میگیرم. پسرم گاهی سوالهایی میپرسد که هر چند خام است اما نشان میدهد که بیش از تصور من درک و آنالیز میکند. سعی میکنم در جواب سوالهایش واقعیت را بگویم؛ اینکه چه بوده و الان چگونه است و در آینده چطور میشود. سوالهایی را که درباره مرگ و تولد میپرسد، سعی میکنم برایش با سادهترین شکل از واقعیت بیان کنم.
- مثلا وقتی درباره تولد میپرسد چطور توجیهاش میکنید؟
هیچ وقت به او نمیگویم که پدرها و مادرها بچهشان را از هندوانهفروشی میخرند.یا لکلکها بچهها را میآورند. برای اینکه جوابهای غلطی به او ندهم، چندین کتاب خواندهام. درباره سوالهایی که خود من هیچ وقت از پدرم نپرسیدهام. بدترین کار در سیستم آموزشی این است که بخواهیم سوالات را از ذهن بچه پاک کنیم. ما سوال را پاک میکنیم اما همچنان در ذهن بچه میماند و ممکن است از راههای غیر موجهی برای رسیدن به جواب کمک بگیرد. بهترین کار این است که بچه، جواب سوالهای هر چند عجیب و غریب خود را در خانه پیدا کند.
- با وضعیتی که شما در بچگی درخانوادهتان داشتید چه تفاوتی دارد؟
در گذشته، خانوادهها پرجمعیت بود و هم سن و سالهایی بود که اطلاعات را به بچه انتقال دهد اما الان پسر من، جز ما که چیزی حدود ۳۰ سال با او تفاوت سنی داریم، کسی را ندارد که بخواهد به او مراجعه کند. پدرهای سنتی ما به روش خودشان عمل میکردند؛ در نهایت یک پسگردنی میخوردیم و دیگر جرات نداشتیم چیزی بپرسیم. من سعی میکنم تا جایی که درک و عقل پسرم در این سن میرسد، حقیقت را به او بگویم.
- از روحیه پرسشگری او لذت میبرید؟
طبیعی است که این رفتار او برای من لذتبخش است. برخی از حرکات و جستجوها اقتضای سنش است ولی چیزهای فراتر از آن خوشحالم میکند. خودم هنوز یک چنین رفتارهایی را دارم. وقتی برای فیلمبرداری به شهر دیگری میرویم به سراغ نقشه جغرافیا میروم. نگاه میکنم ببینم الان کجا هستم، چقدر با تهران فاصله دارم، خیابانها چطور است. در مورد کاراکترهایی هم که بازی میکنم همینطور است. مرتب سوال میکنم که این آدم برادرش کیست، خواستگاهش کجاست، برای چی آمده و چه کار میخواهد بکند. شاید اصلا این موضوعات در فیلمنامه تعریف نشده باشد ولی من در کل زیاد سوال میپرسم. «فربد» هم خودش زیاد سوال میپرسد ؛ بالاخره بچه من است دیگر!
- رابطهتان با هم چطور است؟ چقدر به هم نزدیکاید؟
رابطهمان خیلی صمیمی است؛ گاهی دوستیم و گاهی رقیب. در میهمانیها به طور طبیعی من را بیشتر میبینند و «فربد» شاکی میشود و سعی میکند توجه همه را به سوی خودش جلب کند. قلک و کتابهایش را میآورد و به همه نشان میدهد. گاهی بازیهایش را میآورد و همه را دعوت به بازی میکند و احساس میکنم که میخواهد با من رقابت کند.
لابد بعدا هم با شما رقابت خواهد کرد.
راستش خیلیها سوال میکنند که چرا فرزندان هنرمندان کمتر به سراغ شغل والدینشان میروند. دلیلش این است که هر کاری بکنند به نام پدر و مادرشان تمام میشود. پسر من اگر در آینده بازیگر یا کارگردان شود، همه میگویند پدرش این کارها را برای او کرده است. سایه پدر و مادر روی آنها تاثیر میگذارد. مثلا من خودم. سینما را دوست دارم اما ترجیح میدهم پسرم موزیسین شود و از سایه پدر و مادرش بیرون بیاید. فکر میکنم خودش هم به جایی میرسد که دلش نخواهد وارد این حرفه شود.
- چرا؟ مگر کارتان را دوست ندارید؟
من اگر یک بار دیگر هم به دنیا بیایم بازیگر میشوم چون از کارهای فنی هیچ چیز نمیدانم. از کل ماشینم فقط بنزین زدن را بلدم! ولی تواناییهای او را برای رشد در رشته موسیقی میبینم.
- با شخصیتهای مختلف شما در فیلمها چطور کنار میآید؟
در هر فیلمی که من بچه داشته باشم، «فربد» به همه میگوید: «این منم.» حتی در فیلمها هم خودش را همیشه در کنار من میداند. میگوید در این فیلم دختر بودم و در این فیلم پسر. اگر از او بپرسیم که تا به حال چند فیلم بازی کردهای، اسم فیلمهایی را میگوید که من در آنها بچه داشتهام. اگر کسی بگوید که «حسن گلاب» مُرد، میگوید که پدرم زنده است. هنوز قدرت تفکیک واقعیت را از فیلم ندارد. برایش توضیح میدهم که در این فیلم، فلان بچه را آوردند تا بچه من باشد؛ ناراحت میشود و میگوید: «من پسر توهستم و هیچ کسی حق ندارد بچه تو باشد.» درباره بازیگرهای خانم نقش مقابل من هم شرط کرده که مادرم را نباید عوض کنی!
- پس هنوز در رویاهای خودش سیر میکند.
آره! کارتونها را باور میکند و مدتها در مورد آنها حرف میزند و ما هم باید گوش بدهیم. پدرهای ما زمانی که به دنیا آمدند برق نبود و بعدا وارد زندگی آنها شد. ولی بچههای ما با این وسایل به دنیا میآیند و تصور روزگاری که چنین ابزاری نبودهاند، برایشان امکانپذیر نیست. ذهنیتهایشان خیلی خاص است. میگوید فلان چیز را برایم بخر. اگر بگویم پول ندارم، در جواب میگوید خوب از بانک بگیر! یا اگر بگویم این اسباببازی را برایت گران خریدم و مراقب باش، میپرسد چندتا خریدیش؟ خیلی سر به سرش نمیگذارم تا به مرور زمان خودش متوجه این مسائل بشود.
- فکر میکنید برایش پدر خوبی هستید؟
تا آنجایی که در توانم است برایش وقت میگذارم و پدری میکنم اما پدر خوب بودن یک چیز نسبی است و من نمیتوانم دربارهاش قضاوت کنم. کودکی خود من خیلی با پسرم تفاوت داشت. من در شرایط سخت زندگی کردم؛ خانوادهای جنگزده و پر تعداد. تعارف که نداریم، جنگ بود. هم خانوادهها و هم کشور از لحاظ اقتصادی بسیار ضعیف بودند؛ هر چند که شرایط برای جنوبیها خیلی سختتر بود. اصلا دلم نمیخواهد که پسرم در چنین شرایطی باشد. تا قبل از تولد فربد هیچ چیز به اندازه کارم برایم اهمیت نداشت. شاید در مقاطعی کارهایی را انجام دادم که خودم هم قبول نداشتم اما همه اینها به خاطر او بود؛مثلا نزدیک تولدش بود و مسائل مالی برایم خیلی مهم بود و میخواستم که فرزندم تامین باشد.فیلمی را کار کردم که در شرایط دیگر غیرممکن بود بپذیرم. اگر به خودم باشد سالی یککار، آن هم چیزی که دوست داشته باشم بازی میکنم ولی وقتی خانواده است همه چیز فرق میکند. اینها منت نیست، وظیفه من است. از یک جایی به بعد خانوادهام هم در کارم تاثیرگذار شد.
- ناراحت نیستید که با این وضعیت استقلال کاریتان را از دست دادهاید؟
نه، ناراحت نیستم. به نظرم خود این کار هم یک تعدیل مقدس است. هیچ کدام از ما قائم به شغل دیگری نیستیم یا نمیتوانیم منتظر باشیم ارث گردن کلفتی به ما برسد. این شغل رودربایستی ندارد، زمانی که پول نیاز داری باید کارهای معمولیتری انجام دهی و کار تجاری بکنی.
- در غیبتهای طولانی شما برای فیلمبرداری، پسرتان شکایت نمیکند؟
پسرها معمولا به مادرشان تمایل دارند و فربد کمتر در نبود من دلتنگی میکند. به اندازه خودش این حس را ابراز میکند ولی نه تا حدی که آزاردهنده باشد.
- شما چی؟ دلتنگ او نمیشوید؟
چرا، من بیشتر از پسرم احساس دلتنگی میکنم. سال گذشته شرایط بسیار خوبی برایم پیش آمد که برای تحصیل به آمریکا بروم؛ ۶ ماه رفتم. اما چون نمیتوانستم خانوادهام را ببرم نتوانستم تحمل کنم و برگشتم. اگر شرایطی بود که همه میتوانستیم با هم برویم، حتما میماندم.
- حس پدر بودن چیست؟ حس درونی آدم چقدر تغییر میکند؟
من دو جا خیلی آدم بزرگواری میشوم؛ یکی وقتی کارگردانی میکنم و یکی وقتی پدر هستم؛ در رابطه با پسرم. بزرگوار به این معناست که از حق خودم میگذرم. حقی که دارم ولی میتوانم از آن بگذرم. شرایطش خیلی شبیه هم است، فیلم هم مال خودت است. شاید در شرایط عادی به خاطر یک برخورد، کله طرف را بکنم ولی موقع کارگردانی برای اینکه به کار لطمه نخورد با لبخندی از کنارش میگذرم. در حالت عادی شاید نه ناز آن آدم را میکشی و نه به او رو میاندازی اما پسرت و عوامل فیلمی که کارگردانی میکنی استثنا هستند. حتی در زمانی که بازیگر هستم هم این حالت را ندارم، میایستم و از حقم دفاع میکنم.
- چرا خیلی کم مصاحبه میکنید؟
من کلا از مصاحبه فراریام. با خیلی چیزها مشکل دارم، حرفهایی که گفته میشود ولی غیرقابل چاپ است. الزاما جنجالبرانگیز نیست اما بر اساس چارچوبهای خاصی، قابل انتشار نیست. من میگویم وقتی شما نمیتوانید چاپ کنید، من چرا بگویم؟ خودمان را برای چی خسته بکنیم؟ وقتی من میگویم فردی حضورش در جایی و پستی هیچ کارایی مناسبی ندارد اما حرف من نباید چاپ شود و به گوش مردم برسد، خب طبیعی است که من هم نمیگویم. بقیه مصاحبهها هم که به تعریف و حرفهای بیاهمیت میگذرد. تیم مورد علاقهات کدومه؟ ماشینت چیه؟ و … . آدم یا باید حرف بزند یا نه. بارها شده که حرفهایم موقع چاپ حذف شده. به مطبوعات هم حق میدهم چون باید بر اساس چارچوبها و قوانین این جامعه زندگی کنند. این دفعه هم چون فربد از عکسهای مجله شما خیلی خوشش آمد اصرار کرد. بعد شما گفتید اگر عکسی چاپ میشود، مصاحبه هم باشد و من قبول کردم.
- بعد از تولد فربد، حستان نسبت به پدرتان عوض نشد؟
جنس ارتباط ما با پدرانمان شکل دیگری بود، خیلی سنتی و تعریفشده بود. تعداد بچههای آن دوره هم خیلی زیاد بود. پدرها هم چیزی شبیه دیکتاتور بودند و وجاهتشان فرق میکرد. من آخرین پسر خانوادهام. دختر بزرگترین برادرم، یکسال از من کوچکتر است. نوع روابط و دیالوگهای ما با پدرانمان خیلی متفاوت بود؛ خیلی یک طرفه بود. آدمها دوست دارند هر چه را که نداشتهاند، برای بچههایشان فراهم کنند.
- فربد در خانه از کی حساب میبرد؟
هیچکس! الان حرف آخر را در خانه ما فربد میزند. شاید زمانی با او مشکل داشتیم که زودتر بخواب ولی الان که به مهدکودک میرود، میداند که دیر بخوابد، دیر هم بلند میشود و مدیر مهد از او دلیل این کار را میپرسد. مدیر مقتدری به نام خانم انصاری، دارند که خیلی خوب در این موارد با بچهها وارد تعامل میشود. دو تا مربی خیلی خوب دارد، خانم رکسانا و کارولین. سن اینها هم از ما کمتر است و هم به واسطه اینکه با تعداد بچههای بیشتری در ارتباط هستند، بچهها به خوبی آنها و توصیههایشان را میپذیرند. این خلا سنی در مهدکودک پر میشود. هر وقت فربد کاری بکند، ما به خانم انصاری ارجاعش میدهیم؛ خانم انصاری شورای امنیت خانه ما محسوب میشود! فربد هم همیشه بسته پیشنهادی را میپذیرد و شلوغسازی را متوقف میکند!
- شما شرایط زندگیتان خیلی تغییر کرده است. از یک زندگی عادی به خاطر تواناییهایتان به یک شهرت رسیدید. خودتان را آدم موفقی میدانید؟
من هیچ وقت دوست نداشتم بازیگر شوم، آرزوی من کارگردانی بود. در کارگردانی شکست خوردم و فیلمم توقیف شد اما در بازیگری دیده شدم. هنوز هم ترجیح میدهم فیلم بسازم ولی به شغل بازیگری احترام میگذارم و سعی میکنم هر چه در توان دارم، برایش بگذارم.
- شما یک بازیگر شناخته شده هستید. این به نظرتان موفق نیست؟
من الان با سال ۶۸ که در دانشگاه تهران تئاتر میخواندم خیلی تفاوت دارم، خیلیها من را میشناسند. با این حال هنوز به جایگاهی که خودم ته دلم میخواستم، نرسیدهام. وقتی افراد از من درباره کارهای ضعیفی که بازی کردهام سوال میپرسند، خوشحال میشوم. میفهمم که کارهای من برای این فرد اهمیت دارد و برایم جالب است. میفهمم که کارهایم را دنبال میکنند و تشویق میشوم که جلو بروم.
- پس هنوز خودتان را یک بازیگر بزرگ نمی دانید؟
اگر روزی فکر کنی که در جایگاهت بهترینی، آن روز مردهای. وقتی از وجود یک رقیب دیگر نترسی، تمام شدهای؛ نابود شدهای. همچنان این جاهطلبی را دارم و میگویم که فیلم خوبم را هنوز بازی نکردهام. یکسری جبرهای جغرافیایی همه جا همراه ما وجود دارد، کاری هم نمیشود کرد. یک بازیگر عرب وقتی فیلم را بازی میکند، در ۱۷ کشور بازخورد دارد یا یک بازیگر انگلیسی زبان که شاید سطحاش از من هم پایینتر باشد این امکان را دارد که در عرصه وسیعتری دیده شود. ما چند کشور فارسی زبان داریم؟ طنز ما فقط در ایران معنا دارد. کسی که در سینمای انگلیسی زبان و در شرایط برابر با من کار میکند، چیزی نزدیک به یک میلیارد مخاطب از من جلوتر است. بخشهایی از موفقیت دست ما نیست اما با همین شرایط و چارچوب و فضا، آدم خیلی بیشتر باید ترقی و تجربه کند.
- برای همین است که نمیخواهید فربد بازیگر شود؟
فربد اگر بخواهد مثل من بازیگر شود، خوبیها و بدیهای زیادی برایش دارد؛ مثل همه بچههایی که وارد کار پدر و مادرشان میشوند. هم از دیگران جلوتر است چون از پدرش چیزهایی یاد گرفته و هم تجربههای شخصی زیادی را از دست میدهد. اگر هم به موفقیت برسد در سایه پدرش است. هر پدری دوست دارد فرزندش در بالاترین جایگاه باشد. باید بچه عرق بریزد که لوس بار نیاید. بنا به تواناییهای پدر و مادرش، بیسواد نشود. من کارها و کمکهایی به او میکنم که شاید برایش خوب نباشد. اما همه بازیگرها که مسیر شما را طی نمیکنند. بعضیها با آشنا وارد سینما می شوند، بعضیها به خاطر قیافهشان، بعضیها خوش شانساند.
- به همین خاطر هم هست که خیلیهایشان رفتار حرفهای ندارند. درست است؟
ما بازیگر لوس زیاد داریم. اما تقصیر خودشان نیست؛ همه جای دنیا چنین چیزی وجود دارد که فرد بنا به جریانی وارد سینما شده است. برخی زرنگی میکنند و در زمان مناسبی خودشان را از این جریان خارج میکنند؛کسانی هستند که وقتی با فیلمهای تجاری تثبیت شدند، از خودشان مایه گذاشتند و حتی مجانی بازی کردند که از آن ژانر جدا شوند ولی عدهای همان بچه لوس باقی میمانند و زمانی که دورهشان تمام شد، کنار گذاشته میشوند و به تاریخ میپیوندند. آدم باید خیلی مراقب باشد. اگر قرار است بچهات در شغل تو قرار بگیرد باید بگذاری از صفر شروع کند و سختیها را تحمل کند در عین حال مراقبش باشی که نسوزد. پدر الگوی بچهاش است. نمیتواند کاری را انجام دهد و بچهاش را از آن منع کند.
- یک پدر چه چیزهایی را باید مراعات کند؟
پدر خیلی محدودیت دارد و باید مراقب رفتارش باشد. تو داری یک انسان را تامین میکنی و خیلی جاها لازم است در قبالش کوتاه هم بیایی. او آدمی است که هستیاش از توست. پدری و رسیدگی کردن وظیفه است و باید پدرها انجام دهند. وقتی به کسی پول میدهی توقع داری به تو سلام کند اما بچهای را که هستی بخشیدهای، باید همواره مراعاتش کنی و بگویی حق با اوست. همه ما تا زمانی که پدر نشدهایم، فکر میکنیم پدرمان هیچ کاری برایمان نکرده و هر آنچه کرده وظیفهاش بوده است؛ با مرور زمان تازه فداکاریهای آنها را میفهمیم. تا زمانی که پدر نشده باشیم نمیفهمیم بر پدرمان چه گذشته است. هر چند که خیلی از آدمها وجود دارند که از سنین کم مستقل شدهاند و نانآور خانه بودهاند اما اینها استثنا هستند.
- آدمی که در فیلم هایش گاهی خیلی عصبی است، در خانه چطور است؟
زندگی هر آدمی ابعاد گوناگونی دارد. همه احساسات دنیا در یک آدم وجود دارد. همه ما خشم، شهوت، رافت، حسادت، طنز ،خشونت و همه و همه را داریم. یک بازیگر کارش این است که بر روی احساساتش تسلط کامل داشته باشد و در شرایطی که لازم است به بهترین شکل از آنها استفاده کند و باورپذیر کند.
- اما شما نقش منفی زیاد بازی میکنید و باورپذیر. به خاطر این نیست که تجربه شخصیاش را دارید؟
برخی بازیگرها تبدیل به الگو شدهاند؛ الگوی یک پدر نمونه یا یک بازاری یا حتی یک چهره ارزشی. من حاضر نیستم یک چنین نقشهایی را بازی کنم. ما در کشوری زندگی میکنیم که بعد از اجرای تعزیه، بازیگر نقش «شمر» را میزنند! آدمها تو را در فیلم میبینند با نقشهایت معنا میشوی. من از نقشهایی که فقط خوبند یا فقط بد، بیزارم. نقش باید زنده باشد. من یادم نمیآید نقش مثبت بازی کرده باشم. نقشهای منفی به نظرم جای بهتری برای بازی دارد، هر چند که معمولا دیده نمیشوند. شاید در «ارتفاع پست» پدر دلسوزی باشم اما هواپیماربایی کار مثبتی نیست. حتی نقش پلیسی که در «صحنه جرم» بازی کردم، خیلی آدم مثبتی نبود. همه نقشهایم خاکستری بود. بازیگر باید مراقب باشد به دام نقشهای یکبعدی نیفتد تا در سینما پویا باشد. دوستداشتنی با باورپذیری تفاوت دارد. بازیگر منفی میتواند یک آدم اغراقشده باشد. «فرحان» در عروس آتش یک آدم دوستداشتنی نبود اما آنقدرپرداخت خوبی داشت که باورش ساده میشد. نقش منفی را دوست دارم. منفور با منفی فرق دارد، نقش منفی باید زنده باشد.
- بین بازیگران سینمای ایران چه کسانی را میپسندید؟
خیلیها که الان نمیتوانم اسم همهشان را بیاورم. مثلا از بین جوانترها «حامد بهداد» خوب بازی میکند؛ نقش را خوب می فهمد و نان صورت و خوشگلیاش را نمیخورد. نگاهش به حرفهاش درست است، درست انتخاب میکند، صدایش هم خوب است. او یکی از استعدادهای بی نظیر این سینماست و من تردید ندارم که تبدیل به یکی از بزرگترین ستارههای تاریخ سینمای ما میشود و این از شانسهای سینماست که ما الان حامد را داریم. کنار خیلیها که دیگر خودشان را تثبیت کرده اند.
- دیگر کی؟
«بهروز وثوقی» تنها بازیگر سینمای ایران بود که هم در سینما تجاری و هم در سینمای درجه یک زمان خود بازیگر محبوب و خوبی بود. هم در فیلمهایی بازی میکرد که گیشه داشت و هم اگر فیلمی مثل «تنگسیر» قرار بود ساخته شود، به سراغ او میرفتند. بعد از او دیگر هیچ فردی این توانایی را نداشت که هم وجاهت چهره داشته باشد و هم در سینمای هنری دیده شود. سینما ویترین جامعه ماست؛ مردم هم میخواهند بخندند و هم میخواهند فکر کنند. باید فیلمهایی در آن باشد که تمامی طبقات جامعه را پوشش دهد. طبیعی است که بازیگرانش هم همینطور هستند. وقتی بازیگری را با مو و گریم خاصی میپسندند، آن بازیگر باید در همان قیافه بماند تا موفقیتاش هم حفظ شود. این موضوع خیلی هم دست بازیگر نیست، وقتی کارگردان کارش طنز نیست اما فیلم طنز میسازد، این عواقب را هم دارد.
- نقشهایتان را چطور پیدا میکنید؟
من برای نقشهایم به دنبال مشابهاش در آدمهای کنار خودم و در جامعه میگردم. چیزی به نام تمرکز را سر صحنه ندارم ولی قبل از آن خیلی درباره نقشم فکر میکنم و میگردم تا پیدایش کنم؛ وقتی سر صحنه میآیم میدانم نقشم کیست و به آن رسیدهام. فیلم زیاد میبینم و رمان هم زیاد میخوانم.
- چه فیلم هایی مثلا؟
همه جور فیلم. مثلا Face off به نظرم فیلم خیلی مهمی نیست اما تمام ساختارهای فیلم اکشن را رعایت کرده و در عین حال یک مفهوم فلسفی هم دارد. درست است که متعلق به سینمای تجاری است اما خوب ساخته شده است. فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» هم همینطور، فیلم خوشساختی بود. من عاشق رمان «کلیدر»ام، اگر قرار باشد یک نقش را بازی کنم و از بازیگری کنار بروم، نقش «گل محمد» است. به نظرم بازی در آن برای یک عمر کافی است. یک وقتهایی دلم میسوزد وقتی نقش هدر میرود، احساس میکنم اگر فرد دیگری بازی میکرد خیلی بهتر بود. به نظرم فیلم «گلادیاتور» یک فیلم کامل است و آرزوی هر بازیگر مردی است که در آن بازی کند؛ همه چیز فیلم تکمیل بود. به نظر من بازی «امپراتور» خیلی بهتر از «راسل کرو» بود. بازیگرانی که نقش منفی بازی میکنند خیلی به چشم نمیآیند ولی بازی آنها بسیار خوب است.
- شما در کل آدمی عصبیای هستید؟
عصبی بودن همیشه بد نیست. ما ۸ سال عصبی بودیم اما ایستادیم و جنگیدیم و اسمش را هم گذاشتیم «دفاع مقدس». ما در این مملکت با بمب و تانک جنگیدیم و اسمش را گذاشتیم دفاع. کاری نمیتوان کرد؛ وقتی تعرض صورت میگیرد طبیعیترین راه برخورد است. خدا کند در موقعیتش قرار نگیریم اما در شرایط خاص این برخوردها غیرقابل اجتناب است. در طول تاریخ یاد گرفتهایم که از کنار مسائل بگذریم. اگر بخواهیم به دور و اطرافمان گیر بدهیم، تمام روز آدم گرفته میشود. بعضی وقتها آدمها میگذرند، برخی میایستند و برخی هم درگیر میشوند. تجربه نشان داده که کسی که میگذرد، برنده است. اما من اگر هم رد شدهام، شب عذاب وجدانش را داشتهام. من خیلی چیزها را از دست دادهام چون نخواستهام باج بدهم.
- در بچگی هم همینطوری بودید؟
در بچگی همیشه من یک طرف دعوا بودم. یکبار که سر ضبط بودیم مشکلی پیش آمد و دعوا شد. من به همه گفتم این اولین بار است که دعوا میشود و من در آن نیستم و دارم طرفین را جدا میکنم! به چیزهایی که باب میلم نیست، میایستم و اعتراض میکنم.
- ورزش میکردید؟
همیشه والیبال و بسکتبال بازی میکردم.
- حرفهای؟
(به شوخی)آره!. به NBA هم رفتم اما حقم رو خوردند!!! زمان جنگ سربندر بودم و در حد تیمهای محلی و استانی بازی میکردم.
- حالا چطور؟
الان به جز بدنسازی، در حد منچ و مارپله ورزش میکنم. از سن چهل سالگی به بعد رشد طولی آدم تمام است و رشد عرضی شروع میشود. ما هم که مجبوریم مراقب این مسائل باشیم تا چاق نشویم. تقریبا چیزهایی که میخورم همهشان رژیمی است. چربی، سرخکردنی، قند را که همه میدانند، نمیخورم و ورزش میکنم. چاق شدن که کاری ندارد، تا خودت را ول کنی میشی مثل کدو و قل میخوری!
- چقدر شهر و محل زندگیتان در کارتان تاثیر داشته است؟
نمیدانم جغرافیای محل زندگی من و ۸ سال جنگ چه سرنوشتی در زندگی من داشته است. یکی از سکانسهای «عروس آتش» که در قایق میگذرد، در حوالی آبادان و در «قُصبه» فیلمبرداری شد؛ جایی که پدر من اهل آنجاست. یک لحظه تا دوربین و همه چیز آماده شود در آب نگاه کردم و فکر کردم اگر یک کم اتفاقات جا به جا میشد، این الان زندگی واقعی خود من بود؛ یک مرد جنوبی که قایق دارد و ماهیگیری میکند.
- و شما از همین محیط بود که بیرون آمدید.
خیلیها از آبادان آمدهاند. قبل و بعد از جنگ آدمهای بزرگی در آبادان زندگی و رشد کردند؛ امیر نادری ، نجف دریابندری، ناصر تقوایی و کسانی مثل اسماعیل فصیح و ابراهیم گلستان که در این شهر نفس کشیدند و زندگی را تجربه کردند. جنگ زندگی همه ما را به نوعی تغییر داد. آبادانیها زمانی به واسطه حضور انگلیسیها، خیلی جلوتر از شهرهای دیگر بودند. آنها خیلی اهل آداب هستند و حتی اگر پولش را نداشته باشند سعی میکنند تیپشان را درست کنند!.
که به خاطر این اخلاق معروف هم شدهاند.
ذاتا آدمهای خیالپردازی هستند؛ فنی نیستند و در عوض خیلی هنری هستند. جو تاریخی است که بر آنها حادث شده. همین امر باعث شده که «نه» نگویند و حداقل با خیالش زندگی کنند. اغراق در وجودشان خیلی زیاد است؛ به خاطر هیچی رفیق می شوند و به خاطر هیچچیز هم به رفاقتشان را به هم میزنند.
عشقشان به فوتبال هم از آن خصوصیات منحصر به فردشان است.
درست است. یک تیم فوتبال بیشتر ندارند که تیم ثروتمندترین وزارتخانه، وزارت نفت، این کشور است. اما حمایتهایشان تا وقتی است که تیم خوب بازی کند؛ حیف هم هست. «صنعت نفت» طرفدار زیاد دارد ولی این تیم مدیریت درستی ندارد تا بتواند به جایگاه بهتری دست پیدا کند. این مردم هم از لحاظ احساسی و هم از لحاظ عاطفی به چیزهایی احتیاج دارند که دلشان خوش شود. اما نفت نتوانست در لیگ برتر بماند.
- شما دلتان نمیخواهد علایق شخصیتان را بنویسید؟
چرا. خیلی دوست دارم سایتی داشته باشم که بتوانم چیزهایی را که دوست دارم بنویسم. از آپارتماننشینی خوشم نمیآید، دلم خانهای میخواهد برای خودم که در آن مرغ و خروس داشته باشم. طبیعت را خیلی دوست دارم؛ به خصوص شمال ایران را. اگر روزی کارم کم شود و پولم زیاد حتما برای زندگی از تهران میروم. آنجا میتوانم از چیزهایی که دوست دارم بنویسم.